طلبه جوان ردای رسالت مبارکت باشد
26 شهریور 1391 توسط سرباز عشق
بگذار همان آب پاکیِ معروف را که ما ایرانی ها رسم است ابتدای کار بر روی دست هم بریزیم نثار دستانت کنم ! اینجا به دنبال مدینه فاضله ای نباش که بخواهی در آن با ذکر و ورد و امثالهم ، مارک عاقبت بخیری را به آخرتت بچسبانی ، اینجا بهجتی نیست که چشم برزخی اش ، تو را شرمگین گناه نکردن کند و ناخودآگاه دست و پای نفست به سمت جمع شدن برود ، شاید حتّی اینجا نردبانی هم نباشد که به فیض سُلَّمَ سماء برسی ، امّا بدان که اگر عملت واجب باشد و غیبت های روزانه ات در گناه زیاد در زمره صالحانی و آن وقت است که ابا صالح می شود پدرت … عبدالله می شوی … آن وقت است که می روی زیر پرچم حسین(علیه السلام) ، چرا که حسین(علیه السلام) أبِ عِبادُالله است !
می دانی متقدمین ، طلبه را با سحرش می شناختند و شاید متأخرین - با تخفیف - به نماز اوّل وقت و بیدار باش بین الطلوعین رضا شده اند … خدا عاقبت آیندگانمان را بخیر کند که با این اوصاف ، حکم ، تنها به سمت قضا نشدن صلاه روانه است .
سعی نکن مانند امثال من شوی که بیشتر مواظب جرم خودکار بودیم که مبطل وضوی دستمان نشود وکمتر جرم نامحسوس گناه ذهنمان را می آزرد ، جاهل به روز دیده ای ! شاید شمردن نمره های امتحانی و دل خوش شدن به آن ها کمتر از به شماره در آوردن سنگ قبرهای دوران جهالت نباشد ! ، شاید گاهی اوقات معرفت طلبگی چون منی به اندازه لوطی های جهنّمی هم نباشد ، همان هایی که نعره می زدند : گر جهنّم می روی مردانه رو ! باید آنقدر روحت رقیق گردد که نه با مور کار داشته باشی نه با دانه اش
یاد دوران پنج ساله دبستانمان بخیر ؛ لا اقل آنجا چند خطی خواندیم که ” آن مرد آمد ، آن مرد در باران آمد ” … امّا اینجا مدام از مردی می گویند که قرار است بیاید … امّا نمی دانند کی … می گویند مُقصّر نیامدنش هم خودمانیم … ما نمی خواهیم آمدنش را … شنیده ام که هر روز جمعه نعلین به پا می کند ، امّا کسی دعوتش نمی کند … می دانی پیچ معرفتمان شُل است که چرخ زندگی نمی چرخد … آری ، از ماست که بر ماست ! .
امّا من و تو آمده ایم اینجا که به اطرافیان ثابت کنیم اینکه درست است که کسی را درون قبر دیگری نمی گذارند امّا بدانند از آن طرف ، بلا که نازل شد دامن تر را هم می گیرد ؛ آری امر به معروف و ملازمش نهی از منکر ، هفتگی نیست که جمعة تعطیل داشته باشد .
وامّا بعد … جوهر قلم را مصلحتاً تمام می کنم تا نگویند : طلبه است و چانه اش ! بالا رفتن منبرش پلیین آمدن ندارد ، ختم در بساطش نیست ! … اگر از طایفه ای هستی که ” با دین بودن و نبودن ” برایشان یکسان است و هنوز که هنوز است با نیم قرن عمر به سن تکلیف نرسیده اند ، اگر حجاب مادرت کم رنگ است و نماز پدرت یک در میان … اگر برادرت هم کفو پسر نوح است و خواهرت از همراه شدن با تو و چادرت در خیابانِ هزار رنگ شرمنده است ، خجل مشو ، راهت مشخص است ” أنذر عشیرتک الاقربین ” واگر یک قدم هم پا در صراط نگذاردند ” فقل سلامٌ علیکم ” … بگذار از نهج بلیغ مولایمان علی که بهشت خدا بر او باد - که نه ، وجود نازنین او بر بهشت گوارا باد - برایت بگویم : الادب یغنی عن الحسب ” ادب انسان را از تفاخر به نیاکان بی نیاز می کند ” … طلبه جوان مبارکت باشد ردای رسالت … مبارکت باشد ! .
می دانی متقدمین ، طلبه را با سحرش می شناختند و شاید متأخرین - با تخفیف - به نماز اوّل وقت و بیدار باش بین الطلوعین رضا شده اند … خدا عاقبت آیندگانمان را بخیر کند که با این اوصاف ، حکم ، تنها به سمت قضا نشدن صلاه روانه است .
سعی نکن مانند امثال من شوی که بیشتر مواظب جرم خودکار بودیم که مبطل وضوی دستمان نشود وکمتر جرم نامحسوس گناه ذهنمان را می آزرد ، جاهل به روز دیده ای ! شاید شمردن نمره های امتحانی و دل خوش شدن به آن ها کمتر از به شماره در آوردن سنگ قبرهای دوران جهالت نباشد ! ، شاید گاهی اوقات معرفت طلبگی چون منی به اندازه لوطی های جهنّمی هم نباشد ، همان هایی که نعره می زدند : گر جهنّم می روی مردانه رو ! باید آنقدر روحت رقیق گردد که نه با مور کار داشته باشی نه با دانه اش
یاد دوران پنج ساله دبستانمان بخیر ؛ لا اقل آنجا چند خطی خواندیم که ” آن مرد آمد ، آن مرد در باران آمد ” … امّا اینجا مدام از مردی می گویند که قرار است بیاید … امّا نمی دانند کی … می گویند مُقصّر نیامدنش هم خودمانیم … ما نمی خواهیم آمدنش را … شنیده ام که هر روز جمعه نعلین به پا می کند ، امّا کسی دعوتش نمی کند … می دانی پیچ معرفتمان شُل است که چرخ زندگی نمی چرخد … آری ، از ماست که بر ماست ! .
امّا من و تو آمده ایم اینجا که به اطرافیان ثابت کنیم اینکه درست است که کسی را درون قبر دیگری نمی گذارند امّا بدانند از آن طرف ، بلا که نازل شد دامن تر را هم می گیرد ؛ آری امر به معروف و ملازمش نهی از منکر ، هفتگی نیست که جمعة تعطیل داشته باشد .
وامّا بعد … جوهر قلم را مصلحتاً تمام می کنم تا نگویند : طلبه است و چانه اش ! بالا رفتن منبرش پلیین آمدن ندارد ، ختم در بساطش نیست ! … اگر از طایفه ای هستی که ” با دین بودن و نبودن ” برایشان یکسان است و هنوز که هنوز است با نیم قرن عمر به سن تکلیف نرسیده اند ، اگر حجاب مادرت کم رنگ است و نماز پدرت یک در میان … اگر برادرت هم کفو پسر نوح است و خواهرت از همراه شدن با تو و چادرت در خیابانِ هزار رنگ شرمنده است ، خجل مشو ، راهت مشخص است ” أنذر عشیرتک الاقربین ” واگر یک قدم هم پا در صراط نگذاردند ” فقل سلامٌ علیکم ” … بگذار از نهج بلیغ مولایمان علی که بهشت خدا بر او باد - که نه ، وجود نازنین او بر بهشت گوارا باد - برایت بگویم : الادب یغنی عن الحسب ” ادب انسان را از تفاخر به نیاکان بی نیاز می کند ” … طلبه جوان مبارکت باشد ردای رسالت … مبارکت باشد ! .
صفحات: 1· 2