• خانه 
  • هدیه به بی بی فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) مسافر خسته یاران شکفته... یاران نشکفته... 
  • تماس  
  • ورود 

آوار دو بخش دارد ...

25 مرداد 1391 توسط سرباز عشق

 

ازحضرت امام محمد باقر (علیه السلام)منقول است که حقتعالی دو ملک را بسوی زمین می فرستاد ، در هوا یکدیگر را ملاقات کردند ، یکی به دیگری گفت : به چه مطلب می روی ؟

گفت : حقتعالی مرا فرستاده است به دریای ایل ، که یک جبّاری از جبّاران ماهی آرزو کرده ، آن ماهی را برانم و به دام صیادان جبّار درآورم تا برای او شکار کنند و آن کافر در دنیا بمنتهای خود برسد.

پس او از دیگری پرسید ترا به چه کار فرستاده است ؟

گفت : مرا به کاری عجیب تر فرستاده است ، بنده مؤمنی که روزه می دارد و شب ها عبادت می کند و دعای او در آسمان ها معروف است ، دیگی برای افطار خود بر بار گذاشته است ، می روم دیگ او را سرنگون کنم تا آن مؤمن بسبب ایمانش بنهایت مرتبه ابتلا و امتحان برسد “. / برگرفته از عین الحیاه

و تو ای مؤمن آذری زبانی که چند صباحی است دیگ افطارت سرنگون گشته و با نمکِ اشک افطار می کنی ، بدان که بعد از نزول سوره زلزال بر شهر و دیارت ، درصدی اشک برای تسّلی دل مصیبت دیده تو و همجوارانت ، در دعای قنوت مان نقش بسته است .

نمی دانم در إذا وقعت الواقعه شَهرت ، رُجَّتِ الاَرض تا چه اندازه ویرانی به بار آورده ، امّا بدان که آوار دو بخش دارد ، یک بخش برای تو .. بخشی برای من ! هر چند که نمی توانم درک کنم سهمگینی زلزال را در إِذَا زُلزِلَتِ الاَرض ، نمی توانم تصور کنم آبادانی شب و ویرانی روز را … کنار آمدن با دَردی که با مست کننده ترین ِدُردها هم التیام نمی یابد ، اینکه شب ” با ” مادر باشی و روز ” بی ” او ! اینکه بابایی که در کتاب فارسی خواندی آب داد ونان داد این بار جان داده باشد ، سخت است یک شبه برایت پیغامِ رفاقت بیاورند از جانب تنهایی ! رفیق چادر نشین من ! حق با توست ، هیچ ” کسی ” نمی تواند ادعای درک بی کسی تو را داشته باشد … هیچ خانواده ای نمی تواند عیار بی خانمانی تو را به وجب درآورد … آری هیچ ” منی ” نمی تواند در جای چون ” تویی ” بنشیند و قضاوت کند که : ” دنیا دَر هم است … خوب یا بد ، می گذرد … در این دنیا کسی بی غم نباشد … .

هیچ کس نمی تواند بر زبان جاری کند که قالی عمرِ هموطنانمان نیمه بافته برچیده شد … نه ، نیمه بافته خریده شد ، فصلِ ” إلی ربکم ترجعونشان ” رسیده بود ، ” کُلُ نفسٍ ذائقه الموت ” را روزیشان کرد ربّ الارباب ، هول و هراس زمین بهانه بود که اگر نمی بود ، می ماند طریقی دیگر برای دعوت .

علی أیّ حال ، دعوت نامه ما نیز دیر یا زود خواهد رسید … این بار قصه مرگ عطایی نیست که به لقایش بخشیده شود ، برای ما نیز هفته و چله و سال خواهند گرفت … به دنبال ناممان خواهند سرود : فاتحه مع الصلوات ! به کام یا ، نا به کام … افسوس چیز دیگری است … هیهات از نرسیدن فصلی است که ارمغانش مهیا بودن است ، هیهات .

به نظر می رسد إنّا لله بودنمان را باور کرده ایم امّا غرق در روزمرگی ها شده إلیه راجعون را سهم دیگری می پنداریم … امّا نزدیک است … إقتربت الساعة … و الشمس و القمر که نزدیک است … نزدیک .

پیشاپیش برای شادی روحمان صلوات !

 

سونیا سجادی ، طلبه پایه پنجم

 

 7 نظر

اینجا شهر من است مولا ، العفو ...

22 مرداد 1391 توسط سرباز عشق

 

 

مولای منعلی (علیه السلام)، بعد رستگاری شما ، گمان رفت که خورشیدِ رستگاریِ یتیمانِ عالم به سمت کرانه غرب قدم بر خواهد داشت ، اما زهی خیال باطلشان !  دوباره دیده شد رد قدم هایی از جنس مردانگی ابو تراب …  آنهم در کوچه هایی که مردمانش نه تنها شب ، بلکه روزشان را نیز با لتسکنوا الیها سپری می نمودند …  مردمانی از جنس بنی اسراییل که در غیاب نبی خود ، وصیِّ او را وانهاده ، سامری و گوسفندش را تقدیس می کردند ! صیادانِ روز شنبه که عهد غدیر را شکستند و کفاره اش را بیعت با دیگری قرار دادند ! همان هایی که شور و شعور در هالة ولایتشان نا پیدا بود ، در بازی دنیا بر سر آدمیِت خود شرط بسته، بازنده میدان شدند .

 

 بعد از نبودن شما  ردای دستیگیری از یتیم و عائل و سائل را حسنینتان (علیهم السلام) به تن کردند … دوباره قامت مردانگی راست شد … .وارثین جوانتان دل شب را می شکافتند و آرام آرام زمزمه میکردند : ویلُ لکل همزة لمزة ، الذی جمع مالاَ وعدده …

 

ادامه »

 1 نظر

رمضان چرا رمضان است؟

18 مرداد 1391 توسط سرباز عشق

 

قال رسول الله(ص):"انّماسمّی الرَمَضان لأنه یرمَضُ الذنوب” رسول خدا فرمودند:"رمضان را رمضان نامیده اند چون گناهان را می سوزاند."میزان الحکمـة/ج4ص516 عنه صلی الله علیه وآله وسلم-فی خطبته عنداقبال شهررمضان-إنّ الشقی مَن حُرِم غُفرانَ الله فی هذا الشهر العظیم. رسول خدا در خطبه اش به هنگام فرا رسیدن ماه رمضان فرمود:"بدبخت کسی است که در این ماه بزرگ ازآمرزش خداوند محروم بماند."میزان الحکمة/ج4ص521

 

 

 4 نظر

جمعه ها تعطیل است !

18 تیر 1391 توسط سرباز عشق


تا به حال کسی عید جمعه را به من تبریک نگفته است …
تا به امروز آنرا به کسی تبریک نگفته ام … شاید هر دویمان هنوز عید بودنش را باور نکرده ایم .
از کودکی فردای5شنبه  برایم روز نظافت بود … پنجره ی باز … حکومت جارو … شبیخون به گرد و خاک….
چند سالی گذشت … با تو آشنا شدم … یادم نمی آید چطور … در گوشه ی ذهنم جا گرفتی ، امامِ خاتمی که قرار بود یکروز جمعه بیاید …. اوایل تو بودی و شمشیرت ، می ترسیدم از آنهایی باشم که گردن به زیر تیغ دهند … سال ها گذشت ، با سپری شدن کلاس ها تحول چندانی در چنته ی مذهبم دیده نمی شد … باز تو  بودی و نام شناسنامه ایت ….
اولین بار در ” قصه ی انار کافی” حضور حاضر غایبت را  حس کردم ! دانستم  متعلِّق به صاحبی هستم که متعلَّق من است . مولایی که همیشه هوایم را داشته ….
غصه ی بندگی ِکج دار و مریض ما را خوردن  قصه ی غریبی نیست ، سهم الارث شما از جد رؤوفتان است ،  همانی که حضرت حق در وصفش فرمود : “حریصٌ علیکم بالمؤمنین رؤوفٌ رّحیمٌ ” . همیشه خط خوردن مشق بندگی با جوهر سرخ  از  آن من بوده ، هفتاد مرتبه استغفار از  آن تو ….
قبل از تو اگر کار نیکی از دستم در میرفت بی اثر انگشت نبود ! تا مبادا خدای نکرده به نام دیگری سند بخورد ! میخواستم شش دانگش مال خودم باشد ! و شاید به این خاطر بود که از یاد برده بودم حیّ و  قیوم  بودنش را  و  حتی بالا تر از آن لا تأخذه سنةٌ و لا نوم  بودنش را … اینکه میبیند فعلم را و میشنود سخنم را که “هو السمیع العلیم “.
منِ قبل از شما قربتم با غین تلفظ میشد … ظاهرا در بیداری کامل بسر میبردم  ، آنهم فقط صرف باز بودن چشمانم … اما هشیاری ام چند درصدی  آنهم بسیاردچار نقص عضو بود چرا که دمش هوا بود و باز دمش هوس ! خواستم خواست خود بود نه خدا ! در مسجدِ دلم هر که می خواست به منبر می رفت ، در محرابش هر غیر اعلمی امامت می کرد . بر روی بدهای بندگی ام ضربدر فراوان بود  چون کمتر در قنوتم شنیده میشد که “الّف بینی و بین احبائک فی دار دنیا و دار القرار…” .
تا اینکه کاسه های نداشته ی انسانی ام را به سوی قنوت بسته ی تو گرفتم مولای من ، تا لحظه ای که لبریز اجابت گشت چند قطره ای من باب رهایی از قحطی درون نصیبم گردد .
با تو آموختم که با سر انگشت پیشانی درگه اش را دق الباب کنم ، چرا که لحظه ی بوسه ی پیشانی بر مهر ، لحظه ی استجب لکمِ خداوندی است … آری و آن دم هیچ فاصله ای بین حاجت و اجابت نخواهد بود .
وقتی در آغوش تنگ مشکلات به دنبال شرح صدر میگشتم  و ذکرِ ” این نیز بگذرد ” هم کارساز نمیشد ، زمزمه ی ذهنم میگشت که” او می آید “…. آری  آمدنت حتمی ست که ” أنّه علی رجعه لقادر ” . گاهی به این فکر میکنم که اگر بی مرامی ما  بخواهد همینطور نور بالا بزند ، خواستنهایمان به نوعی دروغ مصلحتی باشد ، بیا بیا گفتنهایمان در لحظه های بد مستی باشد ، تو باشی و خودِ تنهایت ، ما باشیم و جمع جمعمان ، پس آن وقت یتیمیِ فرج را که دریابد ؟! تکلیف “و ما عطّل من احکام کتابک ” چه خواهد شد ؟! “کشف هذه الغُمه عن هذه الاُمه ” کی خواهد بود ؟! ذهنم میرود به آن سمت که زهرا (س) چادر بر سر نمود … راهی مسجد گشت … رفت که منبر امامت را  از خلافتِ نا اهلان تطهیر کند… و اینک :  
اگر زهرا (س)دوباره چادر بر سر کند …
اگر دوباره برای دفاعِ از امام عصر راهی مسجد شود …
و بخواهد خلافت بر جهان را که گویی  فدک غصب شده است  وا پس گیرد …
خواهی شنید  خطبه  خواندنش را : 
به رسم کتابت خدا  که در مبارک سوره اش"نمل” دو بار فرمود : « بِسمِ الله الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ »
- وجدان های بیدار کجایند … چرا در معامله ی دنیا و آخرت با شیطانِ کم فروش مصافحه می کنید ، چرا انتظارتان را  در جمعه ها خلاصه کرده اید ، مردم ! گل نرگس من که خار ندارد … چرا با گرمای گناهانتان پژمرده اش می کنید . بگویم که هوای آسمانِ چشم پاک فرزندم مهدی  هر روز چگونه است ؟! “و أنزلنا من السماء ماءً طهورا …” آه که به خدا پناه میبرم از این راهی که در پیش گرفته اید ….    حرمت و احترام را همچو خرقه ای کهنه از تن به در کرده ، با به روز ترین مکر ها خود را آراسته اید ؟ خون درون رگ هایتان دیگر برای زایل شدنِ دین بجوش نمی آید ؟ حق دارید زمانه زمانه ی خونسرد شدن است ! مرحبا به غیرت آنان که دیگر دین را ناموس خود نمی دانند… مرحبا ! مردم ! همچو موری که بارکشِ اضافی آذوقه ی دیگریست مباشید ، مگذارید ابلیس شامه ی حلال شناستان را مسموم کند که در نهایت آب طمع از دهانتان برای خوردن حرام آویزان خواهد شد. از سجده های طویل در برابر بت نفس چه عایدتان می شود ، هو هو یتان به کدام معبود بر می گردد ؟ مردم ” فأین تذهبون “….” فأین تذهبون ” . نایب فرزندم با او در غربت شریک است … غربتش را دریابید … مأمومش شوید … که او نیز از ذریه ی ماست .

سونیا سجادی – طلبه پایه چهارم

 

 

 

 

 

 

 9 نظر

بهار زندگی

10 تیر 1391 توسط سرباز عشق

میلاد سرو گلستان حضرت علی اکبر علیه السلام بر جوانان مبارک

 

پیامبر خدا صلی الله و علیه و آله در باب بهار زندگی می فرمایند:

1.هر که در جوانی دانش آموزد علم او همچون نقشی است که بر سنگ حک شود، و هر که در بزرگشالی بیاموزد کارش همچون نوشتن بر آب است.

2. برتری جوان عابدی که در جوانی خود ره بندگی پیش گرفته بر پیری که در بزرگسالی به عبادت روی آورده همچون برتری فرستادگان الهی بر دیگر مردمان است.

3. هیچ جوانی نیست که دنیا و خوشی های دنیا را به خاطر خدا رها کند و جوانیش را در راه طاعت خدا به پیری رساند، مگر این که خداوند پاداش هفتاد و دو صدیق را به او عطا فرماید.

امام علی علیه السلام نیز در این باب می فرمایند: برتری (ارزش) دو چیز را جز آنان که آنها را از دست دهند، نمی شناسند: جوانی و آرامش.

پی نوشت:

میزان الحکمه / ج 5 / صفحه 460-464

 6 نظر
  • 1
  • ...
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • ...
  • 20
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • 25
  • مدرسه علمیه فاطمـیه سلام الله علیها بنـدرانزلی
- آدرس: بندرانزلی، غازیان، میدان معراج(بی بی حوریه)، ساحل قو، گلستان پنجم - تلفن تماس: 01344442270

ذکر روز

موضوعات

  • همه
  • زن و انتظار
  • دل نوشته
  • عمومی
  • گاهنامه قیل و قال
    • معرفی کتاب
  • نشریه ن و القلم
    • سردبیر
  • سلامت
  • فرهنگی
  • طوفان جاهلیت

جستجو

احادیث

دانشنامه مهدویت

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس