اینجا شهر من است مولا ، العفو ...
مولای منعلی (علیه السلام)، بعد رستگاری شما ، گمان رفت که خورشیدِ رستگاریِ یتیمانِ عالم به سمت کرانه غرب قدم بر خواهد داشت ، اما زهی خیال باطلشان ! دوباره دیده شد رد قدم هایی از جنس مردانگی ابو تراب … آنهم در کوچه هایی که مردمانش نه تنها شب ، بلکه روزشان را نیز با لتسکنوا الیها سپری می نمودند … مردمانی از جنس بنی اسراییل که در غیاب نبی خود ، وصیِّ او را وانهاده ، سامری و گوسفندش را تقدیس می کردند ! صیادانِ روز شنبه که عهد غدیر را شکستند و کفاره اش را بیعت با دیگری قرار دادند ! همان هایی که شور و شعور در هالة ولایتشان نا پیدا بود ، در بازی دنیا بر سر آدمیِت خود شرط بسته، بازنده میدان شدند .
بعد از نبودن شما ردای دستیگیری از یتیم و عائل و سائل را حسنینتان (علیهم السلام) به تن کردند … دوباره قامت مردانگی راست شد … .وارثین جوانتان دل شب را می شکافتند و آرام آرام زمزمه میکردند : ویلُ لکل همزة لمزة ، الذی جمع مالاَ وعدده …
اما بعد شما باز هم جفای در حقِّ حقُّ و راستی تکرار شد ، باز هم به پای تخت حکومت ِ راستینِ عدالت محور، پیچک زهر آلود خیانت پیچید ، بر دروازه ورودی اش ابلیس دست به سینه مانده بود و در مقابل چشمان خواب زده وارثینِ ناکثین و قاسطین و مارقین مانع از ورود حقیقت می شد .
امیر من ، لا اُقسم … آری برای اثبات مظلومیت شما جایی برای قسم خوردن نیست ، صدق الله العلی العظیمِ به تنهایی می تواند روضه خوانمان شود ، “ العلی “ در آن حرف ها برای گفتن دارد ! .
قصد کرده بودید که استحاله کنید روح های آلوده به نقمات دنیا را ، اما به باد سُخره گرفتند حنطه گویانِ لُمزه ، حِطِّه و استغفار را !
رستگار لیالی قدر ، مولای منعلی(علیه السلام) ، خیمه عزای فرزندتمهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) برپا بود … اما در شهر … چه بگویم … شرمسارم … اگر نبود چند پرچم سیاه ، شاید برخی رهگذران یادشان می رفت که مولا از دست داده اند … جماعتی دیگر لباسشان عطر عزا نمی داد ، شاید گرمشان بود و تیرگی ، خاطرشان را مکدّر مینمود ! شاید هم به قول خودشان ظاهر مهم نباشد ، همین که دل سیاه باشد کافی است ! راست می گویند ، سیاهی دل کارها می کند … کارها … .
جماعت محتاط دیگری در این مواقع استناد می کنند به کراهت پوشش مشکی ، اما در عزای نزدیکانشان از منبرِ فتوا پایین آمده ، آن کارِ دیگر می کنند ! آری ، اینجا شهر من است مولا ، العفو !
حتی بعد از اولین روز رفتنتان هم ، ترانه خواندن مرکب های خیابان ادامه داشت ، آنهم شاد شاد ! همچو روزهای قبل … ، نقاش های چیره دستِ صورت نیز ، صلاح ندیدند کمی از غلظت رنگ هایشان کم کنند … شاید آنها هم یادشان رفته بود که امیر المؤمنین از دست داده اند ! جماعتی از جوان ها هم - چون قبل - مستِ کار خیر بودند - عشق - در خیابان عشق خیرات می کردند ! آن هم با همتی بلند ! .
برخی سر در ها هم پرچمی نداشتند که بگویند : صاحب ما عزا دار است ! ، هرچند که شما در بند لون و لواء نیستید اما حیاءِ ما را چه ؟ مولا العفو ! .
کاش می شد عده ایتنها ” کمی “ حرمت صاحب عزا را نگاه می داشتند … اما آخر … کسی که نمی تواند دروازه کوچک دهانش را به حرمت ماه خدا نگاه دارد چطور حرمت باب مدینة العلم را نگاه خواهد داشت ؟ چطور؟ .
احترام ها را به حداقل رسانده ایم مولا ، از یادتان گرفته تا نامتان ! علیه السلام ها را در (ع) خلاصه می کنیم ! عجل الله تعالی فرجه الشریف فرزندتان را در (عج) ! نمی دانم در بند نماییم یا معنا … نمی دانم … اینجا شهر من است مولا ، العفو ! .
سونیاسجادی ، طلبه پایه پنجم