عاشورا
مگر نه این است که برایت از جان باید گذاشت امامِ جان ! … با اتصال به تو در راهش ز جان گذشت … پس اینبار بی دوات و قلم برایت خواهم نگاشت ! سرنشتر طعنِ به خود را بر رگ ِسبابه خواهم زد تا أبجد و هوز و حطیِ ذهنم این بار در راه یاد تو به حق ریخته شوند ! … آری به حق … باید که دست را با وضو غسلش داد ؛ از مطّهر گفتن لازمه اش مطّهره شدن است ! .
رخصتی در کار باشد برایتان چند جمله خواهم گفت آنهم از پس پرده غیبت … ؛ مولا ! تقویم قمری را از نظر گذراندید ؟ قربان با آن همه عظمتش خود را به پای جمعه ات انداخته بود ؛ نیامدی حاجی ! ؛ گذشت … اینبار مُحرم با پرچم ” أین طالب بدم المقتول بکربلا ” جمعه ات را دق الباب کرد ؛ باز نیامدی صاحب عزا ، مُحرمِ امسال ، فقط به قدر سه جمعه دیگر فرصت مهدوی شدن دارد ؛ فرزندان حسین(علیه السلام) اینبار تشنه تر از قبل اند ، عطش گرفتن انتقام مظلومِ فتاده در گودال به جان دارند ؛ لب هایشان به جای العطش اینبار خشک العجل است ! یا معزالاولیاء ! عزّتِ در پشت معجر عمه ها چشم به راه توست .
پنجاه و هفت بهار عمر حسین(علیه السلام) و هفتاد و دو یارِ مردش را که مقایسه می کنم با هزار و چهارصد سال بودن تنهای تو و نداشتن سیصد و سیزده یارِ مرد ، نمی دانم حسین(علیه السلام ) برایت خون گریه کند یا تو برای خونِ حسین(علیه السلام) ! .
ادامه مطلب…