و نشق القمر...
نبي براي اثبات نبوتش اعجاز مي خواهد آری ، اما شقی برای ثبت شقاوتش چه می خواهد ؟ نمی دانم ! شاید طالب چیزی نباشد - که به عکس - بخواهد اندوخته های فطری اش را نیز بر باد دهد : انسانیت … حریّت … .
و تو ای پسر ملعونِ ملجم ، تبّت یدی … تبّت یدی که با شمشیر خیانتت شق القمر کردی امیر کوفه را ! امیر ما نایل گشت به شهادت و تو نازل گشتی به درجه اشقی الاشقیایی ، و اینک ” ذُق ، إنّک أنت العزیز الکریم ” .
اگر دین نداشتی لا اقل در صف آزادگان ، شاهرگ عمرت را میزدی ! هرچند … پینه پیشانی و زانوان چونان شتر ، مانع از آن می شدند که خود را خارج از دایره دین بدانی ، و سرانجام پیِ دارالایتامِ دنیا را برای شیعیان ریختی ، قدر علی(علیه السلام) پر شد از تنزّلِ ملایکه و روح ، اما اینبار ” من کلِّ امر ” چیز دیگری بود ، ” سلام هی حتی مطلع الفجر ” سلام پایان بود ، شب معراج علی و ” کان قاب قوسین أو أدنایش ” با عرش ، آری مالک الملک ، مُلکش را از زمینیان نزع کرد و عطا کرد به اهل جنّه ، ” هنیأَ بها ” … گوارایشان باد هم نشینی با پسر ابی طالب (علیه السلام) … هنیأ بها .