• خانه 
  • هدیه به بی بی فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) مسافر خسته یاران شکفته... یاران نشکفته... 
  • تماس  
  • ورود 

تربت امام حسين علیه السلام خاك بهشت است

14 آبان 1393 توسط سرباز عشق

 

در زمان شاه صفوي، سفيري که در علوم رياضي و نجوم مهارتي تمام داشت و گاهي هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه خبر مي داد، از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد. در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود، سفير وارد اصفهان شد تا تحقيقي درباره ي اسلام کند و دليلي براي آن پيدا نمايد.

سلطان وقتي او را ديد و از منظور او آگاهي پيدا کرد، تمام علماي شهر اصفهان را براي ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجي دعوت نمود که از جمله آنها مرحوم آخوند ملا محسن فيض کاشاني قدس سره معروف به فيض کاشاني نيز حضور پيدا کرد.
مرحوم فيض کاشاني رو به آن سفير فرنگي نمود و فرمود: قانون پادشاهان آن است که براي سفارت، مردان بزرگ و حکيم و دانا و فهميده و با سواد را انتخاب مي کنند. چطور شده است که پادشاه فرنگ، آدمي مثل تو را انتخاب کرده است؟!

سفير فرنگي خيلي ناراحت شد و بر آشفت و گفت: من خودم داراي علوم و سرآمد تمام عالمها هستم، آن وقت تو به من مي گويي که حکيم و دانا نيستم؟!

مرحوم فيض کاشاني فرمود: اگر خود را آدم دانا و فهميده و داراي اسرار غيبي و تحصيل کرده مي داني، بگو ببينم در دست من چيست؟

سفير مسيحي به فکر فرورفت و پس از چند دقيقه اي رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد.

مرحوم کاشي لبخندي زد وفرمود: اين بود کمالات تو، که از دانستن اين امر جزئي عاجز شدي؟ تو که مي گفتي از نهان و اسرار انسانها خبر مي دهم! پس چه شد؟

سفير گفت: قسم به مسيح بن مريم، که من متوجه شده ام که در دست تو چيست و آن خاکي از خاکهاي بهشت است، لکن در حيرتم که تربت بهشت را از کجا بدست آورده اي؟!

مرحوم آخوند فيض کاشاني فرمود: شايد در محاسباتت اشتباه کرده اي و قواعدي را که در استکشاف اين مسئله بکار برده اي، ناقص بوده است؟! سفير مسيحي گفت: خير اينطور نيست! لکن تو بگو تربت و خاک بهشت را از کجا آورده اي؟!

مرحوم فيض فرمود: آيا اگر بگويم اقرار بحقيقت دين اسلام مي کني؟! آنچه در دست من هست تربت پاک حضرت سيدالشهداء عليه السلام است، سپس دست خود را باز کرد و تسبيحي را که از تربت کربلا ساخته شده بود به سفير نشان داد و فرمود: پيغمبر ما صلي الله عليه و آله و سلم فرموده اند که کربلا قطعه اي از بهشت است. اين روايت مطابق با سخن
توست. تو خود اقرار کردي و گفتي قواعد و علوم من خطا نمي کند پس بنابراين به صدق حديث حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم اقرار و اعتراف کردي؟

پسر پيغمبر ما در اين تربت که قطعه اي از بهشت است، مدفون هستند و اگر داراي حقانيت نبود، در بهشت و تربت آن مدفون نمي شد! سفير فرنگي چون قاطعيت اين برهان و دليل را مشاهده نمود، مسلمان شد.

منبع:
کرامات الحسينيه ج 1، ص 286 - خزينه الجواهر ص 592 - خاک بهشت ص 107 به نقل از اسرار الشهادة ص 160-159 و قصص العلماء ص 322 - دارالسلام مرحوم عراقي ص 518 - معالي السبطين ص 71.

 نظر دهید »

حضرت عباس علیه السلام و فرزند گمشده

14 آبان 1393 توسط سرباز عشق

 

مؤلف کتاب «گلستان معارف» آقاي غلامرضا اسدي مقدم مي نويسد:

زماني که در دزفول بودم، زني در همسايگي ما مي زيست که تنها يک پسر به نام «عنبر» داشت. شوهرش آن زمان وفات کرده بود و مع الأسف به علت نامعلومي اين تنها پسر نيز از خانه بيرون رفت و ديگر برنگشت. خانم مزبور، حدود بيست سال، تنها و با فقر و فلاکت و گريه و زاري سر کرد، تا اينکه يک سال، همراه با دو زن ديگر از آشنايانش، براي زيارت عتبات به عراق رفت.
روزي در کربلا بعد از زيارت امام حسين عليه السلام به زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام مي روند، مادر عنبر به شدت گريه مي کند و در حالي که فرزند مفقود شده ي خود را از آن حضرت مي خواهد، بيهوش مي شود.

آن دو زن او را از حرم خارج مي کنند و در صدد برمي آيند که او را به دکتر برسانند.

در کنار خيابان، يک تاکسي را صدا مي زنند. راننده آنها را سوار مي کند و مي پرسد: کجا مي رويد؟ مي گويند: اين زن که پسرش گم شده است در حرم گريه ي زيادي کرده و از حال رفته است، مي خواهيم او را به دکتر برسانيم.

راننده مي پرسد شما اهل کجاييد؟ مي گويند: اهل دزفول. مي پرسد: کدام محله؟ پاسخ مي دهند: محله ي مسجد. مي پرسد: اسم اين زن چيست؟ مي گويند: فلان. مي پرسد اسم پسر گمشده اش چيست؟ مي گويند: عنبر.

راننده که فردي غير از عنبر نبوده است، در حالي که اشک در چشمانش حلقه زده بود، ماشين را کنار خيابان خاموش مي کند و مي گويد: من عنبر هستم، و اين خانم هم مادر من است. هر دو پياده مي شوند و مادر، عنبر را مي شناسد. آنها يکديگر را در آغوش مي کشند و سپس عنبر آنها را به منزلش مي برد!

منبع:
چهره‏ ي درخشان ج 2، ص 505، به نقل از گلستان معارف ج 2، ص 176.

 نظر دهید »

چادر خوشگل من

16 مهر 1393 توسط سرباز عشق

بعضی ها شاید به چادریها بگن…
کلاغ سیاه… چادر نشین…کچل……
هیچی نگین بذارین عُقدشون رو خالی کنن چون اینا عقده ای هستند که این حرف ها رو
به کسایی که برای خوشنودی قلب امام زمان و مادرشون حضرت زهرا چادر میپوشن میزنن.
ما فقط برای اینکه حرفشون به خودشون برگرده جوابشون رو نمیدیم…
برای اینکه آرامش خودمون روثابت کنیم چیزی نمیگیم…
برای همین اصلا به حرفشون اهمیت نمیدیم.

♥ فقط به چادرتون بگین چادر خوشگل من ♥

 2 نظر

چادر خوشگل من

16 مهر 1393 توسط سرباز عشق

 

بعضی ها شاید به چادریها بگن…
کلاغ سیاه… چادر نشین…کچل……
هیچی نگین بذارین عُقدشون رو خالی کنن چون اینا عقده ای هستند که این حرف ها رو
به کسایی که برای خوشنودی قلب امام زمان و مادرشون حضرت زهرا چادر میپوشن میزنن.
ما فقط برای اینکه حرفشون به خودشون برگرده جوابشون رو نمیدیم…
برای اینکه آرامش خودمون روثابت کنیم چیزی نمیگیم…
برای همین اصلا به حرفشون اهمیت نمیدیم.

♥ فقط به چادرتون بگین چادر خوشگل من ♥

 نظر دهید »

یا کار یا چادر!

01 مرداد 1393 توسط سرباز عشق

 

مدّتی بود که دنبال کار می گشت، تادستش را دربرابر دیگران برای داشتن پول توی جیبی دراز نکند؛ می خواست نان زحمات خودش را بخورد.
نان حلال وبی منّت؛ همان طور که سالهای سال، پدرش با زحمت فراوان سر سفره شان گذارده بود.
به خاطر همین هر روز صبح بلند می شد، چادرش را به سر می کرد و در کوچه پس کوچه های شهر پرسه میزد؛ از بس دنبال کار گشته بود کفش هایش پاره پاره شده بودند.
با دلی پرامید به هر آگهی که می رسید مکثی می کرد تا نوشته هایش را بخواند؛ روی هر کدام از آگهی ها شرایطی را مطرح کرده بودند!
- یکی نوشته بود به خانمی با روابط عمومی بالا ، ظاهری آراسته و…. نیازمندیم!
- دیگری نوشته بود به خانمی ترجیحاً مجرد نیازمندیم!
به هر جایی که سر میزد هر کس بهانه ای می آورد: یکی حجابش را بهانه دست و پاگیر بودنش قرار می داد و آن یکی اعتقاداتش را به پای قدیمی شدن می گذاشت.
یکی کمی مؤدّبانه تر از بقیه گفت: ببخشید خانم! از حرفی که به شما می زنم ناراحت نشوید؛ این روزها چادرت زیاد طرفداری ندارد.

و یکی دیگر با نهایت بی شرمی گفت خانم یا کار یا چادر؟! و او در نهایت خونسری و آرامش جواب داد: ترجیح میدهم چادرم را که نشانه خانم فاطمه زهراست حفظ کنم تا اینکه… .
خلاصه هر کس برای از سر باز کردنش بهانه ای می آورد که به این خانم بفهمانند مشخصات ظاهریت باب دلمان نیست!!!

 

دلش گرفته بود و پناهی نداشت به جز سجّاده اش… زانوان خسته اش را گذارد بر پارچه مستطیلی محلّ عبادتش…

ادامه »

 4 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • مدرسه علمیه فاطمـیه سلام الله علیها بنـدرانزلی
- آدرس: بندرانزلی، غازیان، میدان معراج(بی بی حوریه)، ساحل قو، گلستان پنجم - تلفن تماس: 01344442270

ذکر روز

موضوعات

  • همه
  • زن و انتظار
  • دل نوشته
  • عمومی
  • گاهنامه قیل و قال
    • معرفی کتاب
  • نشریه ن و القلم
    • سردبیر
  • سلامت
  • فرهنگی
  • طوفان جاهلیت

جستجو

احادیث

دانشنامه مهدویت

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس