در ماه صفر است
السلام علی الاعضاء المقطعات
دست بوست گرچه آمد از هوا تیری سه پر
دید چشمت سوی خیمه می دود آنجا نشست
حلقه زد خون دور چشمت تا نبینی بعد را
که چگونه استخوان سینه مولا شکست
***
آه آری قسمت این بوده نبینی خیمه ها
بعد تو در لابه لای دست آتش سوختند
یا همانهایی که قبل از تو چو موشی بوده اند
بعد تو شیری شده چشم به ……دوختند
***
از مسیر علقمه تا قتلگاهت ای امیر
بس که تیرو نیزه بر روی زمین افتاده است
شکر میگویند این نامردمان : که ای خدا
تیرهامان شد تمام، از روی زین افتاده است؟
***
تازه فهمیدم چرا جسمت چنین پاشیده شد
آمدندو نیزه هاشان را به نوبت کاشتند
مطمئن گشتند دیگر بر نمی خیزی و بعد
گوشواره ، روسری ، چادر ، … چه بغضی داشتند
شعر از قاسم افرند
عید ولایت مبارک
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنْ المتمسکين بِوَلَايَةِ اميرالمومنين
آسمان یکبار دیگر خنده کرد
عشق، ما را باز هم شرمنده کرد
آسمان رقصید و بارانی شدیم
موج زد دریا و طوفانی شدیم
بغض چندین ساله ی ما باز شد
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
کشتی نوح!
یادش به خیر ، روزهایی را که قرار بود تازه قبای طلبگی به تن کنیم ! نمی دانستیم صاحبِ خانه إذن دخول می دهد یا خیر ! آزمون … مصاحبه … ، بعضی سوالها بین طلاب یک جواب داشت ؛
“-برای چه می خواهی طلبه شوی ؟!
-برای خودشناسی … خداشناسی ! “
من هم یکی از آنها ، بی آنکه بدانم خودشناسی چیست ! اصلأ مگر ما با خودمان غریبه ایم که برویم پای این درس و آن درس که “یا الله” من آمده ام برای تحقیقات پشت سر خود ” قربه إلی الله ” ؟! ، فقط شنیده بودم که باید یک ” خودی ” را شناخت ! .
جای تعجب ندارد ، این حرف ها برای کسی که سالها با کودک درون دم خور بوده و افسار بندگی اش به دست جهل ، آنقدرها هم بُعد ندارد ! .
اما اکنون بعد سالها دست این خود ناشناخته برایم رو شده است ! آنهم در مبارک رمضانش ! زمانی که شیاطین , دمخور غل و زنجیرند و وسواسشان در پشت حصار حصین رمضان ، یک لنگه پا ایستاده است … ، دیگر هرچه هست از من است و نفس أماره ؛ این خود درون ! .
مهربان خدای خالق رمضان ! چند بذر سجده شکر در زمین سجاده برایت بپاشیم که لایق باران رحمتت باشد ؛ هرچند اگر مَلِک وار ، تمام عمر را هم در ” سبحان ربی العظیم و بحمده “بگذرانیم باز کم است و در دریای عظمتت ناپیدا ! .
اهالی رمضان از تعطیلی رذائل می گویند ، از پا نهادن در چشمه زلال فضائل ، … امّا شاید بهتر باشد سراغ تعطیل کردن چیزی نرویم ، چرا که هماره در ذهنمان نقش بسته ، روی دیگر تعطیل شد “باز است” حک خواهد شد ! ، باید چاره ای اندیشید تا گناه را - حتی اگر در درون ، ریشه ازلی و وراثتی دارد - به سمت ترک ابدی سوق داد , کسی نگوید نه نمی شود , چرا که در قاموس انسان نتوانستن محال است ! و اگر به من باشد می گویم سنگ بزرگ نشانه له کردن است ! باید که این نفس لوامه - شاگرد اول کلاس درس شیطنت ابلیس رجیم - را پشت سر خودش رجم کرد و ” الا اللهِ ” ذکرِ تهلیل را سر داد … خدای رحمت و برکت و مغفرت ، با ثانیه به ثانیه رمضان ، شیاطین ملعون را رجم کرد ، ما هم باید به فکر شکافتن دریای دل شویم تا این نفس سرکش فرعون صفت که عمری ادعای برتری و حکمرانی را در بارگاه درون به راه انداخته است با تمام جنودش هلاک گردد ، آنوقت است که با انداختن هر کیسه ای از رذائل به بیرون ، اوج خواهیم گرفت .
و از آن است که اگر دختر نو بالغت برای بلند شدن سحر و برکندن خواب شیرین سحر کمی تلخی نمود ، به جان میخری اخم های کودکانه اش را و سکوت می نوشی .
یک رمضان است و تکاپوی أهلش ؛ دخترهای خانه که در مبارک ماه خدایشان برای همه مادر می شوند و در پی تر و خشک کردن اطرافیانشان هستند ، پدرهایی که نان گرم دم إفطارشان برکت دیگری دارد ، مادری که غذای سحرش با ذکر إنا أنزلناه جا افتاده است و خودت که سعی میکنی دلی را نشکانی ، چرا که رمضان ماه حرام است و دیه دل شکسته چند برابر دیگر اوقات بها دارد ! .
وقتی سفره های افطار می شوند کوچه ها آشتی کنان فامیل و بهترین بهانه برای رفع کدورت ، آن وقت است که احساس می کنی پرونده ات در شب قدر جای إمضا دارد و بی نصیب نمی مانی .
رفیق من ! ، وقتی درشت ترین طعنه عالم را برایت با زبان تندتر از چاپارهای قدیم می فرستند و جانانه می سوزی ، خاکسترت را با هیاهو برباد مده ! ، با چند قطره اشک می توانی انسانی حلیم ، از نو گِل بگیری و بهتر از قبل فرزند آدم شوی … دوست من ! همیشه جواب های ، هوی نیست ؛ لاإقل در رمضان ! .
وقتی عرشیان به وفا شناختند تو را و فرشیان سایه جفایشان از سر تو کم نشد ! بدان که درد مشترکی با امام زمانت در دست داری ؛ بی وفایی مدعیانِ محبّ ! ، همانهایی که خواستنشان از خانه عنکبوت هم سست تر است ، آری همان هایی که منفعت دنیا را برمصلحت آن ترجیح می دهند ! .
و بدان همان اندازه که گرسنگی و عطش تابستانی می تواند تو را از طاقت بیاندازد ، اطرافیان هم ممکن است با تو هم درد باشند ، پس دیگر جایی برای بدخلقی و ترشرویی در مقابل خَلق باقی نمی ماند ؛ رفیق جان ! خریدار ضعف صوم ما خداست ، خدایی که حتی لحظه به لحظه خواب مان را به بهای خوبی می خرد .
.
… خداوندا ! کاش کمی از غل و زنجیرهای را که پای ابلیس و أعوانش را با آن بند کرده ای برایمان بفرستی تا این هوای درون و رفیقش هوس را دربند کنیم و رها شویم از برِ زنجیرهای نفسانی ؛ یا ممیت ! بمیران این غضبی را که می تواند یک تنه نیمه دینمان را برباد دهد … خدای رحمت و برکت و مغفرت دریاب … .
خانم سجادی